معنای زندگی

life.meaning

معنای زندگی

life.meaning

آیت الله جوادی : ذکر و حکمت آن

  ذکر و حکمت آن

 

  

بسم الله الرحمن الرحیم وایاه نستعین

لذّت های مقطعی در مسیر انسان سالک
روش تحصیل دانش
ضرورت اثبات و نفی کلام بر اساس تحقیق
صحیفۀ دل، دفتر نگارش علم شهودی
راه تحصیل و حفظ علم شهودی
 
لذّت های مقطعی در مسیر انسان سالک
1. پیمودن راه دور، همراه با رنج فراوان است. راهنمای راستین کسی است که به منظور تحمّل رنج راه، لذّت موسمی را به سالک بچشاند، تا از خستگی راه گذشته بکاهد و نشاط طی راه آینده نیز فراهم گردد، تا رفته رفته به راهی طریق بفهماند که نشاطِ ثابت پایان راه است و این لذّت‌های مقطعی، نه تنها هدف نهایی نیستند، بلکه سرگرمی به آنها خار راه خواهدبود، زیرا وسیله را هدف قرار دادن، از هدف محروم ماندن است: «إنّما الدُنیا منتهی بصرِ الأعمی... فالبصیرُ منها شاخصٌ و الأعمی إلیها شاخصٌ و البصیر منها متزودٌ و الأعمی لها متزودٌ».[1]
2. دنیا که بوستان آخرت است، گذرگاه پر رنجی است که همگان باید در این جهنم سوزان پا نهند، تا سر پلی باشد برای بهشت ابد، و برای سازش با آن شورشِ دردناک، مرهمی ملایم لازم است تا از سوزندگی آن نائره بکاهد و بر توان طی مسیر پر تب و تاب بیفزاید؛ لذا تمام کارهای دنیا همراه با لذت است که به منزله مزد کارگری است که به منظور تشویق به کارگر پرداخت می‌شود؛ لذا خداوند حکیم که راهنمای قافله‌نسان‌ها است، آنان را ضمن رهبری به هدف نهایی، سرگرم جهانی کرد که جز لهو و لعب و... نخواهد بود؛ ﴿اِعلموا أنّما الحیوة الدُّنیا لعبٌ و لهوٌ و زینةٌ و تفاخرٌ بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد... ﴾.[2]
این سرگرم نمودن موسمی حکمت است؛ گرچه همه لذایذ گیتی بازیچه‌ای بیش نیست و خداوند سبحان خود را حکیم و منزّه از بازیگری دانست؛ ﴿و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین﴾ [3] و دنیا را نیز نیرنگ زود گذر معرفی کرد.[4]
دنیا چون آخرت، مخلوق خداوند حکیم است و آنچه از این امور یاد شده معلوم می‌گردد، این است که راهیان راه پر رنج را بازی گرفتن حکمت است، تا سالک همواره با نشاطاهای مقدمی، راه خویش را ادامه داده تا به هدف نزدیک گردد که در آنجا شوق وصال با نیروی جذبه می‌کشاند، نه آنکه راهی با کوشش خود برود؛[5] همانند تنظیم برنامه بازی کودکان همراه برنامه‌های درسی آنان که از خستگی تعلّم آنها بکاهد و زمینه فراگیری دانش را تهیه نماید، زیرا کودک را به بازی موقت سرگرم نمودن، حکمت است.
3. سالک فرزانه لذایذ موسمی را وسیله می‌داند و راهی نابخرد، آنها را هدف می‌پندارد؛ لذا اولی عاقلانه از پل می‌گذرد و دومی جاهلانه در گِل فرو می‌ماند.
سالک صالح می‌داند که خوردن برای ماندن است، نه برای لذّت بردن، و آن التذاذ موسمی کنار سفره برای آن است که انسان رنج تغذیه را تحمّل نماید که حیات خویش را حفظ کند و نمیرد، و راهی صالح می‌پندارد که ماندن برای خوردن است؛ لذا اولی دیر دیر و یا نیم سیر می‌خورد و دومی تا طبق برگیرند و یا نه جای نفس و نه روزی کس بماند.
همچنین سائر پارسای می‌داند که پوشیدن برای پرهیز از سرما و گرما است، نه برای آرایش و تفاخر، و هرگونه فخرآرایی را مانع سیر می‌بیند، و راهی آلوده می‌پندارد که زندگی برای خودنمایی و فخر فروشی است؛ لذا اوّلی به کهن جامه خویش قانع است، و دومی دیبای مُعْلَمی را بر کلبی معلّم یا غیر مُعَلّم می‌پوشاند و....
4. تحصیل دانش که رنج آور است، با یک سلسله لذایذ وهمی، همانند شهرت و جاه و تکریم و... همراه است تا از سختی راه علم، هراس حاصل نشود و خستگی طی طریق کاهش یابد، سرانجام عالِم عاقل گردد و از هرگونه علم‌زدگی رهایی یابد، ولی گروهی پاداش زود گذر دانش را هدف آن می‌پندارند و محور علم جویی آنان، اقبال و ادبار دنیا و اهل دنیا است، لیکن گروهی لذت وهمی علم را همانند لذت حسّی خوردن و پوشیدن و... می‌دانند که این‌گونه از لذایذ مقطعی، مزد موقت کار است و نه هدف نهایی آن؛ لذا اولی دانشمندی است که قبل از مردن مرده است و مرداری است در جامعه، و دومی عالمی است که پس از مردن هم زنده است و نوری است در اجتماع.
در اینجا بیان امیر علی بن ابی‌طالب(علیه‌السلام) درباره گروه اول چنین است: «...و آخرُ قد تسمّی عالماً و لیس بهِ، فاقتبس جهائلَ من جُهّالٍ... و نصبَ للنّاسِ شرکاً مِنْ حبائلِ غرورٍ، و قولِ زورٍ؛ ... فالصورةُ صورةُ إنسان، و القلبُ قلبُ حیوانٍ... فذلک میّتُ الأحیاءِ» [6] که برخی از اهل علم را مُرده فرموده است؛ چه اینکه درباره گروه دوم چنین فرمود: «...و العُلماء باقون ما بقی الدهر، أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة... ».[7]
و حیات گروه اول[8]، ثلمه‌ای در دین احداث می‌کند که جبران و ترمیم آن آسان نیست؛ چه اینکه ارتحال گروه دوم، ثلمه‌ای در اسلام پدید می‌آورد که مرمّت‌پذیر نخواهد بود: «...إذا ماتَ العالِم ثلُمَ فی الإسلام ثلمة لا یسُدّها شی‏ء... ».[9]
زیرا رفتار طالحانه اولی، زمینه گمراهی دیگران می‌شود که اگر کسی یک نفر را گمراه کند، همانند آن است که همه افراد را از بین برده باشد و سیره صالحانه دومی، وسیله هدایت دیگران را فراهم می‌کند که اگر کسی یک نفر را احیا و رهبری نماید، مانند آن است که همه افراد را زنده کرده باشد؛[10] لذا یکی از آداب فراگیری دانش، ضمن افزون طلبی؛ ﴿...ربّ زدنی علماً﴾ [11]، خلوص در تعلّم و طهارت ضمیر است و شایسته است که هنگام حرکت به مجلس علم گفته شود: پروردگارا! به تو پناه می‌برم از اینکه گمراه بشوم یا گمراه بکنم و بلغزم یا بلغزانم و ستم بکنم یا ستم بپذیرم و...؛ «اللّهم إنی أعوذُ بکَ اَنْ أضِلّ أو اُضلّ و اذلّ اَوْ اُذِلّ و اَظْلِم اَوْ اُظْلَم و... ».[12]
و نیز لازم است که از هرگونه خیانت در علم و تعلیم و تعلّم پرهیز شود که حرمت علم بیش از ارزش مال است و در نتیجه، خیانت در آن کیفر دردناکی در قیامت دارد؛ چه اینکه پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)فرمود: «تناصحوا فی العلمِ فإن خیانة أحدکم فی علمه، أشدُّ من خیانته فی مالهِ وإنّ الله مسائلکم یوم القیامة».[13]
5. فراگیری علم، چون به منظور تغذیه جان آدمی است تا به حیات ابد برسد، لازم است علمی که از آیه محکمه یا فریضه عادله یا سنّت قائمه باشد، و از معلّمی که از خدا سخن بگوید، نه از شیطان و هوی فرا گرفته شود؛ چه اینکه حضرت امام باقر(علیه‌السلام) فرمود: ﴿فلینظُر الإنسان الی طعامه﴾ [14] «یعنی علمه الذی یأخذه عمّن یأخذه» [15]؛ یعنی علم غذای جان آدمی است که بدون آن می‌میرد، و حضرت امام جواد(علیه‌السلام) فرمود: «مَن اصغی إلی ناطقٍ فقد عبده، فإن کان الناطق عن اللهِ، فقد عَبَدَ الله، وإنْ کان الناطقُ یَنطقُ عن‏لسان اِبلیس، فقدْ عبدَ ابلیس» [16]؛ یعنی گوش فرا دادن به سخن گوینده، به منزله پرستش او است.
بنابراین، لازم است از کسی سخن آموخت که جز از خدا نگوید و آنچه هم از خداوند سبحان به او رسیده، در گفتن آن ضِنّتْ نورزد که این همان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)است که هرچه می‌گوید، وحی است و نه هوی؛ ﴿و ما ینطق عن الهوی ٭ إن هوَ إلاّ وحی یُوحی﴾ [17]، و هرچه هم که به حضرتش وحی شده است، فرموده و کتمان نکرده است؛ ﴿و مَا هوَ علی الغیبِ بضنین﴾،[18] منتهی هر کسی به مقدار استعدادش بهره می‌گیرد که «...إنّ هذه القلوبَ اَوْعیةٌ فخیرُها اَوْعاها... ».[19]
6. گرچه معلم حقیقی و بالذات خداوند سبحان است که ﴿علّمَ الانسان ما لم یعلم﴾ [20]، و غیری در قبال او نیست که علم آفرین باشد، چون ﴿هُوَ الأولُ و الآخر... ﴾ [21]، لیکن در جهان امکان، معلم‌های متعددی هستند که بعضی از آنان معلّم اول‌اند و برخی معلّم دوم و...، و آنچه بین اهل نظر دارج است، آن است که ارسطو را معلّم اول و فارابی را معلم ثانی و... می‌نامند، ولی آنچه بین اهل تحقیق رایج است، آن است که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)را معلم اول و علی بن ابی طالب(علیه‌السلام) را معلّم ثانی و... می‌دانند؛ چه اینکه حضرت امام سجاد(علیه‌السلام) فرمود: علمای راستین از آن جهت شبیه فرشتگان‌اند که خداوند بعد از نام خود، نام فرشتگان و سپس نام علمای توحید را بیان کرد؛ ﴿شهد الله اَنّه لا إله إلاّ هو وَ الملائکةُ وَ أُولوا العلمِ قائماً بالقسطِ... ﴾.[22] آن‌گاه امام(علیه‌السلام) فرمود: «...و سیّدهم محمد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و ثانیهم علی(علیه‌السلام) و ثالثهم أهله... » [23]؛ یعنی سیّد همه علمای توحید رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم)است و دومی آنان امیرمؤمنین(علیه‌السلام) و....
بنابراین، باید راهی را پیمود که راهنمای او، معلم اول و معلّم ثانی باشند که اینان پدران روحانی جوامع بشری و امّت اسلامی هستند؛ «...اَنا و علیٌّ اَبَوا هذهِ الاُمّة... »،[24] و آنچه از اینان فرا گرفته می‌شود، همان میراث علوم الهی ایشان است که «العُلماء ورثةُ الأنبیاء... » [25] و در علم الوراثة پیوند و روابط روحی معتبر است، نه اکتساب و ضوابط فکری، زیرا پیروی حبیب الله جز از راه محبّت میسور نیست، چون اولین علمی که آن اولین معلم به انسان‌ها می‌آموزاند، علم محبّت است، زیرا خود از این رهگذر عالم شده است؛ چه اینکه حضرت امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: «إنّ الله تبارک و تعالی ادّب نبیّه علی محبّته فقال ﴿انّک لعلی خُلقٍ عظیمٍ﴾ و قال ﴿ما اتاکم الرسولُ فخذوه و ما نهاکم عنهُ فانتهوا﴾ وقال... » [26]، و طی راه محبّت بدون تطهیر ضمیر حاصل نمی‌شود و آن هم نه کاری است خردْ:
درون خلوت ما غیر دُر نمی‌گنجد ٭٭٭٭ برو! که هرکه نه یار من است بار من است[27]
 
روش تحصیل دانش
7. اکنون که ضرورت فراگیری علم از معلّم اول و ثانی و ثالث و...؛ یعنی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)و امامان معصوم(علیهم‌السلام) روشن شد، تحصیل دانش را نیز باید از آن معلّمان راستین بشریت آموخت.
سیره آن بزرگان در کیفیّت تعلیم آن است که دانش پژوهان را با تحقیق آشنا کنند و از هرگونه تقلید برحذر دارند و همان‌طور که از تقلید دور می‌دارند، از اعتماد به گمان نیز نهی می‌کنند، زیرا همان‌سان که تکیه به سخن دیگری برخلاف تحقیق است، اعتماد به گمان خویش نیز دور از حزم است، زیرا خردمندی به جزم است و آن، جز در پرتو برهان عقلی حاصل نمی‌گردد؛ لذا آن رهروان الهی، بیش از هر چیز به تحصیل یقین و تفکر عقلی ترغیب می‌نمودند که نمونه‌هایی از آن ذیلاً بیان می‌شود:
یکم. از حضرت امام صادق(علیه‌السلام) رسیده است که اگر کسی به استناد گفتار گروهی از مردم وارد دین بشود، گروه دیگری، یا همان گروه او را از دین بیرون می‌برند و اگر کسی به استناد گفتار خداوند سبحان و سنّت معصومین(علیهم‌السلام) وارد دین بشود، کوه‌ها از بین می‌روند و او همچنان استوار می‌ماند؛ «مَنْ دَخلَ فی هذا الدّین بالرجال اَخرجه منه الرجالُ کما ادخلوه فیه و من دخل فیه بالکتابِ و السُنّة زالت الجبالُ قبل أن یزول».[28]
لازمه این روش آن است که سخنان دانشمندان با ارزیابی عقلی پذیرفته شود، نه بی‌دلیل، و اگر از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)نقل شد که علم را از زبان رجال دانش بگیرید: «خُذوا العلمَ منْ اَفواهِ الرجال».[29] برای آن است که آنان با برهان سخن می‌گویند و مدّعی را با دلیل عقلی تثبیت می‌کنند.
بنابراین، هرگونه تقلیدی که به تحقیق ختم نشود، ناپسند است؛ خواه در انجام یک امر اثباتی، مانند جمود بت‌پرستان بر سنّت فرسوده جاهلی؛ ﴿... إنّا وجدنا آبائنا علی اُمّةٍ و إنّا علی آثارهم مقتدون﴾ [30]، و خواه در پرهیز از امری به عنوان یک سنّت سلبی جاهلی؛ ﴿...ما سمِعنا بهذا فی آبائنا الاوّلین... ﴾ [31]؛ به هر تقدیر، بدون تحقیق نارواست.
 
ضرورت اثبات و نفی کلام بر اساس تحقیق
دوم. از حضرت امام صادق(علیه‌السلام) رسیده است که خداوند سبحان، بندگانش را با دو آیه قرآن، در تصدیق و تکذیب بدون تحقیق سرزنش نمود: اول آنکه تا چیزی برای آنان روشن نشد، نگویند و دوم آنکه تا چیزی برای آنها ثابت نشد، ردّ نکنند؛ یعنی در بُعد اثبات و نفی محقّق باشند و به گمان و مانند آن بسنده ننمایند: «إنّ الله تبارک و تعالی عیّر عباده بآیتین من کتابه، أن لا یقولوا حتّی یعلموا و لایردّوا ما لم یعلموا، قال الله عزّوجلّ: ﴿اَلَم یُؤخذ علیهم میثاق الکتابِ اَنْ لایقُولوا علی الله إلاّ الحقّ﴾ و قال: ﴿بل کذّبوا بما لم‏یُحیطوا بعلمه و لمّا یأتِهم تأویله﴾.[32]
لازمه محقّق بودن آن است که سخن از اندازه دانش فراتر نباشد؛ یعنی بی‌تحقیق گفته نشود؛ چه اینکه امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: «إنّ من حقیقة الإیمان اَن لایجُوزَ منطقُک علمَکَ» [33]؛ چه اینکه شایسته اهل تحقیق آن است، چیزی را که نمی‌داند، در کمال شهامت به جهل خود اعتراف کند و بگوید: نمی‌دانم؛ چنان‌که امیرمؤمنین(علیه‌السلام) فرمود: «...و لایستحی إذا سُئل عمّا لایعلمُ اَنْ یقولَ لا اَعْلَم... ».[34]
برای‌رسیدن‌ به زندگی‌معقول،چاره‌ای‌جز تنظیم برنامه علمی‌ نخواهد بود؛ به طوری که در هر انجمنی حضور پیدا نکند و به هر کلامی لب نگشاید که حضرت امام سجاد(علیه‌السلام) فرمود: «لیسَ لک أن تعقدَ مع من شئت، لأنّ الله تبارک و تعالی یقول: ﴿و إذا رأیت الّذین یخوضون فی آیاتنا فاعرض عنهم حتّی یخوضوا فی حدیث غیره و امّا یُنسینّک الشیطانُ فلا تقعدَ بعدَ الذّکری مع القومِ الظالمین﴾، و لیس لک ان تتکلّم بما شئتَ لأن الله‏عزّوجلّ قال: ﴿ولاتقفُ ما لیسَ لک بهِ عِلمٌ﴾ و لأن رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم)قال: رحِمَ الله عبداً قال خیراً فغنمَ أو صمتَ فسلمَ و لیس لک اَنْ تسمعَ ما شئت لأن الله‏عزّوجلّ یقول: ﴿إنّ السّمعَ و البصرَ و الفؤادَ کُلُّ اُولئکَ کان عنهُ مسئولاً﴾».[35]
این روش محقّقانه، نه تنها راه را برای سالک هموار می‌کند، بلکه راه دیگران را نیز باز کرده، خار راه سایر اهل تحقیق نخواهد شد؛ چه اینکه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمود: «لَوْ سکتَ مَن لایعلمُ سقط الاختلاف» [36] اگر نادان خاموش شود، اختلاف فرو می‌نشیند، زیرا علم نور است و در نور تیرگی اختلاف راه ندارد و اگر جاهل دخالت نکند، هرگز اختلافی رخنه نمی‌نماید.
سوم. حضرت امام کاظم(علیه‌السلام) سخنی بس بزرگ، از قافله سالار پیامبران خداوند نقل کرد که آن حضرت(صلّی الله علیه وآله وسلّم)فرمود: ...هرچه از من رسیده و موافق حق بود، گفته من است و هرچه از من نقل شده و موافق حق نیست، من آن را نگفته‌ام: «ما جائکم عنّی من حدیثٍ موافق للحق، فاَنا قُلتُه و ما اَتاکُم عنّی من حدیثٍ لایوافق الحق، فلم أقله و لن اَقولَ إلاّ الحقّ»؛[37] این کلام آن‌قدر وزین است که نتوان برای او ارج معینی قائل شد، زیرا نه تنها به عمر تقلید بی‌حساب خاتمه می‌دهد، بلکه هرگونه نقلی که به برهان عقلی و دلیل قطعی بدون واسطه یا با واسطه استناد نداشته باشد، مردود می‌داند، و معیار در صحت انتساب خبر به آن حضرت(صلّی الله علیه وآله وسلّم)و عدم صحت آن، موافقت حق و مخالفت آن است و میزان تشخیص حق برهان عقلی است یا دلیل نقلی قطعی که سند آن یقینی بوده و متنِ آن موافق با عقل یا غیر مخالف با آن باشد.
سرّ اعتبار سخنان معصوم(علیه‌السلام) همان است که به دور از هوی و بر کنار از وهم است و جز وحی قطعی نخواهد بود؛ چه اینکه امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: «...و الله ما نقولُ باهوائنا و لانقولُ برأینا و لانقولُ إلاّ ما قال ربُّنا» [38]، و این گفتار نورانی از دیگر امامان معصوم(علیهم‌السلام) نیز رسیده است.
8. با تبیین روش تعلیم مطلبی که مورد اهتمام پیشوایان دینی است، همانا نوشتن مسائل اسلامی است که همواره نشر دانش توسط قلم و بنان، مانند سخن و زبان، مورد توصیه آن بزرگان است که ضمن اعلام خطوط کلی تحقیق، به کتابت علوم الهی سفارش شده است که نمونه‌هایی از آن ذیلاً بیان می‌شود:
از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)رسیده است که دانش را با نوشتن حفظ کنید و از زوال آن جلوگیری نمایید: «قیّدوا العِلمَ»، قیل: و ما تقییدُهُ؟ قال(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «کتابَتُه».[39]
مردی از انصار سخنان شگفت انگیزی از مجلس رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) می‌شنید و توان حفظ آن را نداشت؛ شکایت به حضرت برد. پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: از دست راستت کمک بگیر؛ یعنی بنویس: «إنّ رجُلاً مِنَ الانصارِ کان یَجلسُ إلی النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فیسمع منهُ الحدیث فیُعجبهُ و لایحفظهُ فشکا ذلک إلی النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فقال له رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): استعنْ بیمینک و اَومأ بیدهِ أی خُطّ».[40]
از حضرت امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) رسیده است که فرزندان و برادرزادگان خود را فرا خواند و به آنها فرمود: شما خردسالان قوم هستید و امید آن می‌رود که بزرگان آینده باشید، دانش را فراگیرید و اگر کسی قدرت حفظ آن را نداشت، آن را بنویسد و نگهداری کند: «اِنّه دعا بنیه و بنی أخیه فقال: أنّکم صِغارُ قومٍ و یُوشکَ أن تکُونوا کبارَ قومٍ آخرین فتعلّموا العلمَ فمن یستطیعُ منکم اَن یحفظهُ‏فلیکتبه و لیضعه فی بیته».[41]
از رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)رسیده است که هرگاه از انسان با ایمان، یک برگ توشه علمی بماند، آن برگ حجابی بین او و آتش قیامت خواهد شد: «المُؤمنُ إذا ماتَ و ترکَ ورقةً واحدةً علیها علمٌ تکونُ‏تلک الورقةُ یوم القیامة ستراً فیما بینه و بین النار... ».[42] وقتی توشه عالِمی را به حضور امام حسن عسکری(علیه‌السلام) ارائه دادند، آن حضرت فرمود: خداوند سبحان به هر حرفی از آن، نوری در قیامت به نویسنده آن عطا کند: عرضتُ علی أبی محمّد صاحب العسکر(علیه‌السلام) کتاب یومٍ و لیلةٍ لیونس، فقال لی: «تصنیفُ مَن هذا؟» فقلتُ تصنیفُ یونس مولی آل یقطین، فقال: «اعطاه الله بکلّ حرفٍ نوراً یوم القیامة».[43]
گاهی امامان معصوم(علیهم‌السلام) شاگردانشان را به کتابت و نشر آثار قلمی تشویق می‌نمودند که یادگار علمی آنان باشد، مانند آنچه امام ششم(علیه‌السلام) به مُفَضّل دستور داد که بنویس و علم خود را در بین برادرانت بگستران، و اگر مُردی به فرزندانت کتاب‌های دست‌نویس خود را ارث بده، زیرا زمانی فرامی‌رسد که مردم جز به نوشته‌های خود انس نخواهند داشت؛ «اُکتُبْ وبُثّ علمک فی إخوانکَ فإنْ متّ فورث کُتبک بنیک فأنّه یأتی علی الناس زمان هرجٍ ما یأنسونَ فیه إلاّ بِکتبهم».[44]
برای آنکه تنها نوشتن نباشد، بلکه مکتوب از محتوای عمیقی برخوردار باشد، روش تربیتی پیشوایان دین این بود که شاگردانشان سخنان معصومان از خطا و هوی را یادداشت کنند و در هر حال که از آنان سخنی شنیده می‌شود، بنویسند، چون آنان در تمام حالات حق می‌گفتند و هرگز رویدادهای روزگار، آنان را از حق خارج نمی‌کند و وارد باطل نمی‌نمود.
مردی از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)پرسید: هرچه از شما می‌شنوم بنویسم؟ فرمود: آری. پرسید: چه در حال خوشنودی شما و چه در حال غضب شما؟ گفت: آری، زیرا ما در تمام این شئون، جز حق چیزی نمی‌گوییم؛ قُلت یارسول الله! أکتُبُ کُلّما اسمعُ منکَ؟ قال: «نعم». قُلت: فی الرضا و الغضب؟ قال: «نَعَم، فإنّی لا أقُولُ فی ذلک کلّه إلاّ الحقّ».[45]
برای آنکه نوشته از دوام بیشتری برخوردار باشد، دستور رهبران الهی این بود که مطالب حسّاس را بر روی پوست بنویسند که دوام داشته باشد، نه بر روی کاغذ که دیر پا نباشد.
مردی به حضور امام رضا(علیه‌السلام) رسید و کتاب یا کاغذی که در آن، از امام صادق(علیه‌السلام) حدیثی نوشته شده بود، به عرض رساند؛ مضمون آن حدیث این بود که دنیا برای صاحب مقام ولایت الهی، همانند دانه گردویی متمثل شده که هم از لحاظ اطلاع به همه شئون، و هم از لحاظ اقتدار بر همه جهات آن، در اختیارش می‌باشد. حضرت امام رضا(علیه‌السلام) فرمود: سوگند به خداوند این مطلب حق است؛ این حدیث را از کاغذ به پوست منتقل کن که از دوام بیشتری برخوردار گردد: دخلتُ علی الرضا(علیه‌السلام) و معی صحیفةٌ أو قرطاسُ فیه عن جعفر(علیه‌السلام): «إنّ الدنیا مُثّلت لصاحبِ هذا الأمر فی مثلِ فَلْقَةِ الجوزة. فقال: یا حمزة! ذا والله حقٌّ فانقلوهُ الی أدیم».[46]
و برای آنکه نوشتار، گذشته از دوام، از هنر زیبا نویسی نیز برخوردار باشد، دستور اولیای الهی این بود که معارف عمیق، به ویژه آنچه مربوط به مسئله ولایت و امامتِ اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) است، با آب طلا نوشته شود: قال الصادق(علیه‌السلام): «نفسُ المهموم لظلمنا تسبیحُ و همّه لنا عبادة و کتمان سرّنا جهادٌ فی سبیل الله»، ثم قال ابوعبدالله(علیه‌السلام): «یجبُ أن یکتبَ هذا الحدیث بماء الذهب».[47]
وقتی در حضور امام ششم(علیه‌السلام) نام مبارک امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) برده شد، آن حضرت بعد از آنکه فضیلت زیارت عارفانه مزار علی بن ابی‌طالب(علیه‌السلام) را بیان کرد، آن‌گاه به راوی فرمود: «... اکتب هذا الحدیث بماء الذهب»؛[48] این سخن را با آب طلا بنویس.
و برای آنکه کتابت از هنر زیبا و شیوا نویسی برخوردار باشد، تا اهل مطالعه را بخواندن آن جذب کند، دستور پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)نسبت به بعضی از منشیان خود این بود که در مرکّب لیقه بگذارد که با داشتن لیقه، از جِرم پذیری محفوظ باشد و قلم از ناصافی مصون بماند و حروف برابر، با نظم جداگانه که حضرتش هدایت می‌فرمود، نوشته شود و جالب آنکه برای آنکه قلم در اختیار منشی باشد و فراموشش نشود، از گزند گرد و غبار و... محفوظ بماند، دستور داد که قلم را پشت گوش قرار بدهد که هم‌اکنون در بین ارباب هنر و صاحبان صنایع دستی معمول است: قال(صلّی الله علیه وآله وسلّم)لبعض کُتّابه: «القِ الدّواةَ و حَرّف القَلَم... وَ ضَعْ قلمکَ علی اُذُنکَ الیُسری، فإنّه اذکر لک».[49]
 
صحیفۀ دل، دفتر نگارش علم شهودی
9. گرچه در پیرامون نوشتار، هم از لحاظ محتوی و هم از لحاظ صورت، سخنانی به رشته تحریر درآمد، لیکن علمی که در دفتر است، شبکه صید شکار معینی است که باید از رهگذر لفظ به مفهوم و از مفهوم به حقیقت رسد، وگرنه علم حقیقی در کاغذ یا پوست و در کتاب یا کتیبه نمی‌گنجد، بلکه صحیفه اول است که راقم الهی در آن رقم می‌زند و با نغمه ﴿...کَتبَ فی قُلوبِهِم الإیمن... ﴾ [50]، دفتر جان را می‌نگارد که نه آن علم در دفتر است و نه لوح دل شایسته دفتر اوهام و مفاهیم می‌باشد، زیرا آن حقیقت نه در جامه تازی ظهور می‌کند و نه در پیرهن پارسی جلوه دارد، و نه به کسوت عبری و نه به پوشاک سریانی و نه به دیگری لغت و زبان در می‌آید، چون پیوند آن با روح مجرد است، نه با کالبد لفظ و معنی، و اگر گفته شد که «قیّدوا العلمَ... » [51]، ناظر به علم حصولی و مفهوم ذهنی است، وگرنه علم شهودی و مصداق خارجی را، جز با عمل صالح نمی‌توان صید کرد: «مَن تَعلّمَ لله و عمِل لله و علم لله دُعی فی الملکوت السمواتِ عظیماً... » [52] و «من عملَ بما علِمَ کُفیَ ما لَمْ یَعلَمْ».[53]
 
راه تحصیل و حفظ علم شهودی
علم حصولی را با خامه لغت و لفظ، و علم شهودی را با جامه تقوی و فلاح می‌توان به دست آورد و حفظ کرد، چون علمِ مفهومی، گرچه با قراردادهای لفظی آشنا است، ولی علم شهودی وطنی دارد که نام و نشانی جز تهذیب و تزکیه ندارد، و همان‌طور که وطن حقیقی نفسِ انسانی، همانند مبدأ اصلی او است[54] و او را با هیچ کدام از سرزمین‌های مادّی الفتی نیست، همچنین موطن واقعی علم شهودی، همان جان شاهد و دل عارف است و او را با هیچ‌کدام از لغت‌های قراردادی آشنایی نیست؛ لذا گاهی به زبان عربی و زمانی به زبان عجم بیان می‌شود و هر شاهدی مشهود شاهد پیشین را تصدیق می‌کند که سیره انبیا(علیهم‌السلام) با همه امتیازهای زبانی آنها، آن است که مصدّق یکدیگرند؛ ﴿...مصدّقاً لما بین یدیه... ﴾.[55]
زیرا آنان قبل از شنیدن لفظ حقیقت، معنی را می‌یابند و بعد از تنزّل می‌شنوند و چون اختلاف ره‌آورد ایشان، فقط در کسوت لفظ است، وگرنه در معارف تفاوتی نیست، همه آن معانی بلند، با حفظ وحدت و پیوند، به قالب الفاظ تنزّل می‌کنند و وحدت مظروف بر کثرت ظروف پیروز است؛ ولی دیگران قبل از فهمیدن می‌شنوند، یا کلمات و نقوش نوشتار را می‌بینند، و این ظرف‌های پراکنده مانع وحدت معنی خواهد بود؛ لذا همواره دانشمندان بشری که از شبکه لفظ به صید معنی می‌پردازند، باهم درگیرند، چون صعود از کثرت دام‌های لفظی و عروج به وحدت بام معنوی، نه کاری است سهل، زیرا به دام افتادن آسان است، ولی از دام پریدن سخت است. معنای واحد می‌تواند به آسانی در دام لفظاهایی چند اسیر گردد، لیکن رهایی از چنگال این دام‌های به زمین کوبیده دشوار است.
باری امید است هم با عمل صالح، علم شهودی را نائل آییم و هم با رهایی از دام لفظ، به بام معنی بلند بار یابیم؛ انشاء الله!
و این‌ها همه قصه بود و آن نکته که اصل بود، ناگفته بماند و آن این است؛ همان‌طور که خداوند سبحان دین کامل و نعمت تام را به ما عطا کرد و اسلام ناب را برای هدایت ما پسندید، باید چیزی را بپسندیم که جانان پسندد و او تحصیل همه دین که همان دین واصب[56] است و با توحید صرف که همان دین خالص[57] است، خواهد بود و حضرتش نوشتاری که حق نباشد نمی‌پذیرد و یا نویسنده او محقّق نباشد، نمی‌پسندد، یا اگر اهل تحقیق بود، ولی خود متحقّق نبود، قبول نمی‌کند، چون به صوب حق جز کلم طیّب که با عمل صالح بدرقه می‌شود، چیزی عروج ندارد؛ چه اینکه حضرت امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: «من قال لا إله إلاّ الله فلن یلج ملکوت السماء حتّی یُتمّ قوله بعملٍ صالحٍ».[58]
تم والحمد لله رب العالمین
28 ذی الحجة 1404ه.ق
برابر با 2 مهرماه 1363ه.ش
قم جوادی آملی
 
 
 

[1] ـ نهج البلاغه، خطبه 133.
[2] ـ سوره‏حدید، آیه 20.
[3] ـ سوره انبیاء، آیه 16.
[4] ـ سوره انعام، آیه 32.
[5] ـ کشته شمشیر عشق حال نگوید که چون ٭٭٭٭ تشنه دیدار دوست راه نپرسد که چند دیوان اشعار سعدی، غزل 216.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبه 87.
[7] ـ همان، حکمت 147.
[8] ـ راستی کردند و فرمودند مردان خدای ٭٭٭٭ ای فقیه! اول نصیحت گوی نفس خویش را
[9] ـ بحار الانوار، ج2، ص43.
[10] ـ کافی، ج2، ص210.
[11] ـ سوره طه، آیه 114.
[12] ـ بلد الامین، ص 132.
[13] ـ بحار الانوار، ج2، ص68.
[14] ـ سوره عبس، آیه 24.
[15] ـ کافی، ج 1، ص 49.
[16] ـ بحارالانوار، ج 2، ص 94.
[17] ـ سوره نجم، آیات 3 4.
[18] ـ سوره تکویر، آیه 24.
[19] ـ نهج البلاغه، حکمت 147.
[20] ـ سوره علق، آیه 5.
[21] ـ سوره حدید، آیه 3.
[22] ـ سوره آل عمران، آیه 18.
[23] ـ بحار الانوار، ج1، ص180.
[24] ـ همان، ج16، ص364.
[25] ـ کافی، ج1، ص32.
[26] ـ بحار الانوار، ج2، ص95.
[27] ـ دیوان اشعار سعدی، غزل 83.
[28] ـ بحار الانوار، ج2، ص105.
[29] ـ همان.
[30] ـ سوره زخرف، آیه 23.
[31] ـ سوره قصص، آیه 36.
[32] ـ بحار الانوار، ج2، ص113.
[33] ـ وسائل الشیعه، ج27، ص29.
[34] ـ بحار الانوار، ج66، ص375.
[35] ـ همان، ج2، ص116.
[36] ـ همان، ص122.
[37] ـ بحار الانوار، ج2، ص188.
[38] ـ همان، ص173.
[39] ـ بحار الانوار، ج2، ص151.
[40] ـ همان، ص152.
[41] ـ همان.
[42] ـ وسائل الشیعه، ج 27، ص 95.
[43] ـ وسائل الشیعه، ج 27، ص 102.
[44] ـ بحارالانوار، ج 2، ص 150.
[45] ـ بحار الانوار، ج2، ص147.
[46] ـ همان، ص145.
[47] ـ بحار الانوار، ج2، ص147.
[48] ـ وسائل الشیعه، ج 27، ص 82.
[49] ـ بحارالانوار، ج 89، ص 34.
[50] ـ سوره مجادله، آیه 22.
[51] ـ بحار الانوار، ج2، ص151.
[52] ـ امالی شیخ طوسی، ص167.
[53] ـ بحار الانوار، ج2، ص30.
[54] ـ مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ص463.
[55] ـ سوره مائده، آیه 48.
[56] ـ سوره نحل، آیه 52.
[57] ـ سوره زمر، آیه 3.
[58] ـ امالی مفید، ص184.
 

منبع: http://www.portal.esra.ir 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.